معنی مادربزرگ مادری

حل جدول

مادربزرگ مادری

ننا


مادربزرگ

بی بی، جده

بی بی

ننجون


مادربزرگ خودمانی

ننجون

لغت نامه دهخدا

مادربزرگ

مادربزرگ. [دَ ب ُ زُ] (اِ مرکب) مادر پدر. جده ٔ پدری. || مادر مادر. جده ٔ مادری. (فرهنگ فارسی معین).


مادری

مادری. [دَ] (حامص) مادر بودن. امومت. مقابل پدری. (فرهنگ فارسی معین):
جهان را چو نادان نکوهش مکن
که بر تو مر او را حق مادری است.
ناصرخسرو.
اندرآ مادر به حق مادری
بین که این آذر ندارد آذری.
مولوی.
|| (ص نسبی) منسوب به مادر. (ناظم الاطباء). منسوب به مادر. از جانب مادر. مقابل پدری. (فرهنگ فارسی معین):
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری.
سعدی.
از طرف مادری هر دو از یک رشته ٔ اصیل و والا هستند... (ترجمه ٔ غرور و تعصب، از فرهنگ فارسی معین).و به هر دو معنی رجوع به مادر و ترکیبهای آن شود.


هم مادری

هم مادری. [هََ دَ] (ص مرکب) هم مادر. دو تن که از یک مادر زاده اند: در منصف ذوالقعده ٔ سنه ٔ خمس وستمائه برادر هم مادری عجمشاه امیر زنگی و چند امیر غز به تخت اعلی پادشاه آمدند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 41).


خواهر مادری

خواهر مادری. [خوا / خا هََ رِ دَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهر بطنی. خواهری که از طرف مادر با شخص یکی باشد.

فرهنگ معین

مادربزرگ

مادر پدر، جدّه پدری، مادرِ مادر، جدّه مادری. [خوانش: (~. بُ زُ) (اِمر.)]

فرهنگ عمید

مادربزرگ

مادرِ مادر،
مادرِ پدر،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مادربزرگ

بی‌بی، جده،
(متضاد) آقابزرگ، پدربزرگ

فارسی به عربی

مادری

امومه، امومی


مادری کردن

ام


از مادری

امومی

معادل ابجد

مادربزرگ مادری

729

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری